يادم ميآيد تا همين چند سال پيشها اگر داستان كوتاه يا شعري از هر كداممان در مجلهاي چاپ ميشد خيلي ذوق ميكرديم. تا مدتها هم سرِ شوق بوديم. اگر داستان يا مطلبي از دوستي هم ميديديم و ميخوانديم همينطور بود. غريبه هم اگر بود كنجكاوش بوديم كه كيست و چه كار ديگري از او هست كه نخواندهايم. ميگشتيم تا پيدايش كنيم. يعني چيزي از چشممان دور نميماند كه هيچ، لذتي داشت همين دنبال كردنها و پيگير بودنها. اما مدتي است كه ديگر آن شور و حال نيست. ذوق و شوقي نيست. داستانهايي چاپ ميشود، اينجا و آنجا، كم هم نه، اما انگار ديده نميشوند. خلاصه فضاي راكد و بي انگيزهايست كه صورتِ ادبيات را كدر كرده.
مصاحبه و عكس و تفصيلات و جايزه دادن هم ترفند بدي نيست براي سرِ شوق آوردنِ جماعت، اما عواقبش را هم بايد ديد. حالا ديگر طوري شده كه اكثراً به جاي لذتِ نوشتن و چاپ يك داستان كوتاه، سعي دارند كتابشان را چاپ كنند. هر كس ميخواهد يك كتاب داشته باشد. يكي و بعد هم دو تا. خب مجموعه داستان كوتاه درآوردن به راحتي كتابِ شعر نيست، اما بالاخره هر كسي چهل پنجاه صفحهاي داستان كه دارد. حروفش را اگر درشت كنند ميشود شصت و خردهاي صفحه. يا نه، اصلاً يكي از داستان كوتاهها را پر و بال ميدهند و ميشود رمان. رمان هم هر چه باشد بالاخره يك كتاب فرض ميشود. پس انگار ميشود بي هيچ سابقه و سائقه ادبي يك كتاب داشت.
اما اميدوارم وضعيت داستان مثل شعر نشود. خيلي شاعر با پول خودشان انبوهي كتاب چاپ كردند كه نتيجهاش هيچ بود و فقط قدرِ شعر را پايين آوردند.
از طرفي مطبوعاتي داريم كه كم هم نيستند و كلي صفحه ادبي دارند كه هر روز بايد پر شوند و خب خبرنگارهايشان را ميفرستند دنبال هر چيزي كه هست. اين است كه آن بيچارهها هم مجبور ميشوند بروند سراغ همينهايي كه به انبوه هستند و مصاحبه كنند و عكس بچسبانند و نقد بنويسند و تكثير كنند.
بحث بر سرِ اين نيست كه چرا كتاب زياد چاپ ميشود. اما فرق است بين يك اثر ماندگار و اثري كه در اين آشفته بازار، بازار پيدا ميكند و همينطور ميآيد تا شايد مخاطب سردرگمي را سرگرمِ خودش كند، بعد هم هر دو بروند پيِ كارشان.
در حيطه نقد كه وضع از اين هم بدتر است. نقدهاي بي در و پيكري ميبيني كه تعجب ميكني از اين همه پرت بودن و دور بودن از ادبيات و روشنفكري. حتي به صداقتِ منتقدش هم شك داري كه آيا واقعاً خودش باور دارد اين چيزهايي را كه نوشته؟
البته دلايل زيادي دارد اين وضعيتِ كجِ نامطلوب. شايد خيلي دقيق نشود گفت چه چيزهاي مشخصي تاثير گذاشتهاند تا اين طور بشود كه هست، و دلچسب نباشد. مسايل سياسي و اجتماعي و اقتصادي و مطبوعات حتماً دخيلاند اما خيلي چيزهاي ديگر هم هست.
اينهايي را كه گفتم، همه را شامل نميشود اما وضعيتِ غالب بر ادبياتِ اين سالهاست. حالا با اين اوصاف وضعيت دوگانهاي داريم : از يك طرف خيلِ كتابهاي بي نام و نشان و بي هويت كه تاثير گذار نيستند، و از طرف ديگر تك آثار درخشاني كه گاه اينجا و آنجا بهشان برميخوريم و جرقه دستاوردهاي بزرگاند.
پس بايد منتظر آثارِ ماندگار باشيم و به استقبالش برويم.
فكر ميكنم در مقطعي هستيم كه بايد مدتي صبر كنيم تا اين موجِ كج بگذرد.
حسين مرتضائيان آبكنار
۱۳۸۲