کنسرت تارهای ممنوعه" مجموعهای است از هشت داستان کوتاه نوشته حسين مرتضائيان آبکنار.
« کنسرت تارهای ممنوعه » اولين اثری است که از نويسنده به چاپ رسيده است. انتشارات آگه اين اثر را همراه با سه مجموعه داستان ديگر زير عنوان « مجموعه شهرزاد » با نظر هوشنگ گلشيری منتشر کرده است.
هشت داستانی که در اين کتاب میخوانيم در فاصلهی سالهای ۱۳۶۹ تا ۱۳۷۵ نوشته شده و در يک مفهوم نمايانگر کارنامهی نويسنده و درک و دريافت او از داستان کوتاه است. از اين نظر هر يک از داستانهای اين کتاب را میتوان پيشنهادی در داستاننويسی امروز ايران انگاشت که بر اهميت قالب (فرم)، حذف، همخوانی زبان با محتوا و بهکارگيری درست عناصر داستانی استوار است. به اين جهت «"کنسرت تارهای ممنوعه » از قلمرو آثاری مانند « سنگر و قمقمههای خالی » نوشتة بهرام صادقی و « داستان يک شهر قديمی » نوشتة محمد کلباسی و « نمازخانه کوچک من » نوشتة هوشنگ گلشيری میآيد.
مضامين داستانها متنوع است و فرم و نظرگاه و زبان و اصولا کليه عناصر سازندة داستان بسته به مضمون تغيير میکند . گويی نويسنده اصلا به جستجوی يافتن فرم مناسب برای مضمون مورد نظر خود داستان مینويسد . « کالبد شکافی يک شخصيت داستانی » ، داستان کوتاهی از داستانهای اين کتاب سندی است بر کند و کاو نويسنده در اين عرصه . با اينحال مهمترين درونمايه اين اثر همان مسأله ضديت با پدر است که اولين و آخرين داستان اين کتاب بر اين محور ساخته و روايت میشود . در « آن شب ماه نبود » راوی داستان ناگهان احساس میکند به « ديگری» تبديل شده است. به تدريج درمیيابيم که آن ديگری پدری است که ديگر نيست. تنها هرچند گاه صدای او را در داستان میشنويم . در فاصله ميان سطور به حدس و گمان درمیيابيم که احتمالا جنايتی اتفاق افتاده است. ظاهراً بناست سرنوشتها مکرر شود . اما اين بار در ذهن راوی پسر ماجرا به شکل ديگری رقم میخورد که بيش از آنکه از واقعيت نشان داشته باشد، نمايانگر آرزوی پسر يا در يک مفهوم وسيعتر، آرزوی نويسنده است که پسر را در کنار پدر میخواهد . بدين ترتيب کل داستان تبديل میشود به تمثيلی برای نزديکی نسلهای از همگسيخته و سوخته . از اين نظر اين داستان را میتوان به عنوان يک راه حل يا بهتر: يک پيشنهاد در نظر گرفت . اين پيشنهاد هم در فرم و هم در محتوا نمودی داستانی میيابد.
در « مسئله » باز مضمون پدر تکرار میشود ، اما اين بار نويسنده حس تهوع راوی از پدر بيمارش را به طنز سياه بيان میکند . در سراسر اين داستان خواننده احساس میکند حادثهای میبايست اتفاق بيفتد .
در پايان در يک نيمجمله « مرگ » و « نفرت » از اين مجموعه که بر محور حضور پدر استوار است با استادی تمام بيان میشود.
پس با اينتفاصيل میبينيم نويسنده به چگونگی آغاز و پايانبندی داستانهايش همانقدر اهميت میدهد که به گزينش زبانی مناسب برای بيانکردن عواطف و حالتهای شخصيتهايش ، و اينهمه در نهايت اختصار . داستانها اغلب در پايان به اوج میرسند و در پايان داستان است که عقدة حادثه گشوده میشود . داستانها ، همه انگار در يک لحظه اتفاق میافتند و در يک لحظه به طور طبيعی به پايان میرسند . باقی ماجرا در ذهن خواننده ساخته میشود و خواننده را اغلب به يک نتيجة تمثيلی میرساند . از اين نظر مانند هر مجموعة خوب ديگری میتوان اين کتاب را بارها خواند و هر بار نکته نامکشوفی را کشف کرد و از « منظر » ی متفاوت به جهان نويسنده که در جزئيات معنا میيابد نگريست . مانند يک قاب عکس آويخته به ديوار که ما را نگاه میکند ، يا ما آن را نگاه میکنيم . نويسنده در اين کتاب چگونگی نگريستن به اين قاب را که از جنس زندگی روزمره و عادتهای ماست به ما میآموزاند و اين هنر اوست.